قدیمی ولی هنوز... گس

در دلم چیزی است
ظاهرم آرام, صورتم خندان,
خشمگین
ضعف در روحم موج میزند
امواج بلند
ولی
آنها در میان راه می شکنند

امواج در تلاش رسیدن به ساحل
ولی, نمیتوانند بر روی شنها سر خورند

در دلم چیزی, برای کسی نمیتوانم بازگو کنم
ترس جرات من را در نوردیده
در جمع بودن
اجتماع نا آشنا غریب بودن در میان آنها

ضعف در روحم موج میزند
نمیخواهم, تغییر می خواهم

من خودم نیستم, من در تغییر برای به خود رسیدن هستم.




رها شو
20 فروردین

لولی شدم

چو یک لولی نویسد هیچ مگو... قصه از اسرار نویسد تند مگو

این که ما ایم در این ویرانکده حیرانیم... تا که خود یابیم و دگرها به حوالی آریم