حتئ ز غبار پنجره، نورها ز درون پیداست
من کجایم او کجا؟
آنها چرا؟
من که هستم؟!
درونم چه خالی
صدا میپیچد آرام
کهای مرغ سرگردان
بنگر
دانه فراوان
چرخی بزن، رقصی بکن، شیدا شو و دانه بجوی
کز اندرونت تابد، راه ها روشن کند
دانهها ی نایافته، همچو لو لو یی صدف بشکفته
خواهی دید،
پرتوات کهکشان ها را نور خواهد افروخت
بشنو این رمزای دل، از دل شنو
کس نداند آن جز این
ای دل، رمزی شنو.
من کجایم او کجا؟
آنها چرا؟
من که هستم؟!
درونم چه خالی
صدا میپیچد آرام
کهای مرغ سرگردان
بنگر
دانه فراوان
چرخی بزن، رقصی بکن، شیدا شو و دانه بجوی
کز اندرونت تابد، راه ها روشن کند
دانهها ی نایافته، همچو لو لو یی صدف بشکفته
خواهی دید،
پرتوات کهکشان ها را نور خواهد افروخت
بشنو این رمزای دل، از دل شنو
کس نداند آن جز این
ای دل، رمزی شنو.
No comments:
Post a Comment